دلنوشته های من

بدون عنوان

چقدر دلم واسه شما دوستای گلم تنگ شده این مدت که نبودم به همتون فکر میکردم از همتون ممنونم که میاید و به وبم سر میزنید. راستش شارژ نتم تموم شده بود و خودم هم یجورایی نخواستم شارژش کنم تا این روزای نزدیک کنکور یکم بیشتر درس بخونم ولی خوب دیگه حوصلم خیلی سر رفت و همینکه دلم هم واسه شماها خیلی تنگ شده بود و بیشتر از این نتونستم تحمل کنم ، تازه شم ساعات درس خوندن که مهم نیست مهم مفید خوندنه که من میخونم مگه نه؟ تقریبا دو هفته دیگه کنکور میدم و خلاص، دوستای خوبم خیلی واسم دعا کنید.    ...
28 بهمن 1392

روزهایی که گذشت...

این چند روز همش با مریضی و دکتر و بیمارستان گذشت، اولش هینطوری رفتم چک آپ و آزمایش که خدا رو شکر چیزی نبود ولی بعدش حسابی سرما خوردم آنفولانزا گرفتم، سرم زدم 6 تا آمپول زدم یه کپسول مزخرف خوردم بدتر مریضم کرد همچین که یخورده بهتر شدم مامانم مریض شد و دو روز بیمارستان بستری بود آنژیوگرافی کرد، خالم حسابی مریض شد، نفسم حالش خوب نبود یخورده مریض شده بود، ولی شکر خدا الان همه خوبیم. خدای خوب و مهربونم هیچکس تو این دنیا مریض نشه همه خوب و خوش و سلامت باشن، عزیزان منم همیشه سالم و سلامت باشن.
2 بهمن 1392
1